«نفاق» از مهلکترین رذیلههای اخلاقی در زندگی فردی و اجتماعی، خصوصا در حوزههای سیاسی، اعتقادی و اخلاقی است که زشتی آن بر کسی پوشیده نیست. ظهور اولیه آن در صدر اسلام با مفهومی که در فرهنگ اسلامی رقم خورده است، از موضوعاتی است که عدّهای از علمای عامّه را به اثبات ادّعای خود مبنی بر پیدایش اوّلیه آن در مقطعی خاص از بعثت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم وادار کرده است. پافشاری این عدّه بر ادّعایشان، انگیزهای است برای تعمّق در مستندات و دلایل این گروه از منظر قرآن، مباحث علوم قرآنی و بررسی واژههای همسو و آیههای مکّی و مدنی، تا نادرستی این ادّعا را ثابت کنیم. هر چند این ادّعا در پی زدودن دامن عدّهای از صحابه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بهویژه مهاجرین از نفاق صورت گرفته است، ضمن تمجید و قبول عظمت بسیاری از مهاجرین به سبب تلاش
گسترده آنها در به بار نشستن نهضت اسلامی، عدّهای نیز حقیقتا از چنان ایمان صاف و زلالی برخوردار نبودند که این امر با دلیل مکفی به اثبات رسیده است.
قرآن، آیههای مکّی و مدنی، نفاق، منافق، مرض، پیدایش نفاق، مکه، مدینه.
دورویی و حیلهگری، پدیده ناپسندی است که سابقهای طولانی در طول تاریخ بشریت دارد، اما با ظهور اسلام و بعثت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم جلوه تازهای به خود گرفته و مفهوم ویژهای یافته است تا آنجا که همزمان با شروع بعثت تا رحلت پیامبر بزرگوار اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم بیش از سیصد آیه از آیههای قرآن در وصف نفاق و منافقان نازل شده است و در مواردی، دست عاملان این رذیله اخلاقی را رو کرده است. هر چند در بدو ظهور اسلام این خصلت ناپسند، جنبه فردی داشت، با رشد نهضت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به یک جریان سازمانیافته با رویکردی متفاوت تبدیل شد.
این پدیده، اگرچه خود ناپیداست، در مخفی نگهداشتن آن در طول تاریخ اسلام، خصوصا بعد از رحلت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم تلاش گستردهای صورت گرفته است به طوری که در تدوین تاریخ جز از تعداد معدودی از منافقان سخن نرفته است. قاریان و مفسّران قرآن نیز به ناچار در ذیل آیههای مربوط به نفاق و منافقان به توضیح مختصری از آن اکتفا کرده و صرفا انگشت نشانه را به افراد خاصّی که در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آن هم در مدینه بودهاند، دراز کرده و تمامی صحابه و مسلمانان مکه و قبل از هجرت را عاری از هر انگ و ناخالصی دانستهاند. اینان در تفسیر و توجیه آیههای مکّی مرتبط با منافقان نیز به مطالب موهن و سستی استناد کردهاند، به طوری که برخی از توجیهها شایسته بیان نیست.
در این نوشتار ضمن بیان دیدگاهها و دلایل هریک و نقد آن با استناد به آیههای قرآن از منظر علوم قرآنی همچون آیههای مکّی و مدنی و جستوجوی مفهوم و کاربرد واژههای هممعنا به کمک کتابهای لغوی کهن و نیز مقاییس، غریب القرآن و وجوه و نظائر به اثبات وجود چنین پدیدهای از سالهای نخستین بعثت در بین مسلمانان پرده برمیداریم.
جالب است بدانیم جز یک بیت شعر جاهلی که عوده ابوخلیل عوده از اشعار منسوب به «طرفه» نقل کرده است که در آن «نفق» از باب «مفاعله» به کار رفته و معنای «تلوّن» و «مخادعه» را میفهماند،(1) در هیچیک از کتابهای لغت مورد پژوهش واژه «نفاق» و «منافق» که فاعل آن است، معنا نشده، بلکه فقط تعریف اصطلاحی آن ذکر شده است. لغتشناسان «نفاق» را مشتق از «نافقاء» به معنای «طرف پنهانی لانه موش صحرایی» دانستهاند که هنگام فرار، لایه نازک سطح زمین را از داخل تخریب کرده و از آن خارج میشود.
خلیل بن احمد فراهیدی، ازهری، ابن فارس، طریحی، ابن منظور و زبیدی واژه شناسانیاند که نفاق را فعل «منافق» و به معنای «وارد شدن به دین اسلام از یک در و خارج شدن از دین از در دیگر» میدانند و منافق کسی است که کفر خود را در دل پنهان میکند، ولی به زبان اظهار ایمان مینماید.(2)
برآیند تأمّل در معانی به کار رفته در واژه «نفق» و مشتقات آن همچون «رونق یافتن بازار و زیاد شدن مشتری»،(3) «دورویی، فریب و پنهانکاری»،(4) «داخل شدن»،(5) «نابود شدن و مردن»،(1) «سوراخ و تونل زمین»،(2) و... وجود یک طیف معنایی را تداعی میکند که در همه مشتقات این کلمه خودنمایی کرده است.
این طیف معنایی که در اصطلاح نفاق و منافق نیز پیداست، نوعی «کاستی و خلأ» است که در کلام برخی از لغویان به «پایان و فرجام یک مسیر» تعبیر شده است؛ بنابراین، اگر برای مردن و رونق یافتن بازار، خروج ایمان، خرجی عیال، اعطا کردن بخشی از مال و... از این مادّه استفاده شده است، بدان سبب است که نوعی خلأ و کاستی در بدن به سبب «خارج شدن روح» و نیز «خالی شدن بازار از کالا»، «ایجاد خلأ در قلب انسان در اثر خروج ایمان»، «کاسته شدن بخشی از مال در اثر پرداخت نفقه به عیال و یا مستمندان» صورت میگیرد.
این واژه، اگر چه عربی است و معنای اصطلاحی آن، به مفهوم لغوی آن نیز ناظر هست، اما پژوهشگران علوم قرآنی بر این باورند که مفهوم قرآنی آن در فرهنگ اسلامی رقم خورده است و در واقع، واژه نفاق تطوّر معنایی یافته است. سیوطی مینویسد:
إنّ لفظ الجاهلیة اسم حدث فی الإسلام للزنّی الذی کان قبل البعثة و المنافق اسم إسلامیّ لم یعرف فی الجاهلیة(3)
ابن منظور هم پس از تعریف واژه نفاق و منافق مینویسد:
النفاق اسم إسلامیّ لم یعرف العرب بالمعنی المخصوص و هو الذی یستر کفرَه و یظهر إیمانَه و إن کان فی الأصل اللغة معروفا.(4)
حسن حنبکه المیدان، قرآنپژوه سوری نیز در اثر خویش نوشته است:
النفاق اسم إسلامیّ لم تعرفه العرب بمعنی التظاهر بالإسلام و ادّعاء الإیمان کذبا و مخادعة للمؤمنین مع إبطان الکفر و عدم الإیمان.(1)
قرآن کریم نیز در تعریف اصطلاح منافقان میگوید:
«یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم»(2)؛ «یا أیّها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر من الذین قالوا آمنّا بأفواههم و لم تؤمن قلوبهم».(3)
با تعریفی که از نفاق و منافق ارائه شد، این پدیده به عنوان یک رذیله اخلاقی، عمری به درازای زندگی انسانها دارد. جستوجو و کاوش در ملّتهای گذشته، اعم از ملّتهای ذکر شده در قرآن و غیر آن و نیز سرگذشت سقوط و ظهور حکومتها و آیینها، سراسر نشان از انسانهای خدعهگر، سستعنصر، ترسو، محافظهکار و خیانتپیشه است که برای رسیدن به مطامع زودگذر دنیوی با پَستترین انسانها از درِ سازش درآمدهاند و به بهترین انسانها پشت کرده و خیانت ورزیدهاند.
صرف نظر از واژه نفاق که در تاریخ ملّتهای قبل از اسلام به آن اشاره شد، تجلّی این صفت در لباس «خیانت»، «پیمانشکنی»، «سازشکاری»، «خمودی» و «دورویی» امری مسلّم است. سید قطب در تفسیر فی ظلال القرآن میگوید:
لقد کانت هذه الواقعة فی المدینة و لکنّنا حین نتجاوز نطاق الزمان و المکان، نجدها نموذجا مکرّرا فی أجیال البشریة جمیعا.(4)
آیتاللّه مکارم شیرازی ـ حفظه اللّهـ در این باره مینویسد:
در هیچ عصر و زمانی، جوامع انسانی از وجود منافقان خالی نبوده [است] و میتوان گفت، نفاق و منافقان از پیدایش انسان بر روی زمین پیدا شده و دشمنی آنان با بشریت آشکار شده است.(5)
این موضوع، نه فقط از جنبه تاریخی، بلکه از آن نظر که نتیجه آن در امور اعتقادی دارای اهمیّت است، در بین دانشمندان اسلامی، بهویژه مفسّران و پژوهشگران علوم قرآنی، مورد بحث قرار گرفته است، خصوصا اینکه مفسّر باید در تفسیر آیههای مرتبط با منافقان، مبنای خویش را در این باره معین نماید تا بتواند به تفسیر دقیق این آیهها بپردازد.
نخست به طرح چند پرسش برای اثبات فرضیه خود میپردازیم.
1. خاستگاه این بحث از کجا آغاز شده است؟ به عبارتی دیگر، عوامل طرح این بحث چیست؟
2. منظور از نفاق در اینجا کدامیک از انواع نفاق است؟
3. آیا منظور از نفاق، حالت فردی و انفرادی آن است یا جنبه گروهی و سازمانیافته آن؟
4. اساسا بحث از این موضوع چه فایدهای را دربردارد؟
گذشته از آثار عقیدتی که در پایان به آن اشاره میکنیم، باید بگوییم خاستگاه این بحث از آنجا آغاز شده است که عدّهای برای پاک کردن دامن برخی از صحابه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که مسئولیتی نیز در صدر اسلام داشتهاند، تلاش کردهاند، ثابت کنند که پدیده نفاق هیچگونه نشانی از آن در مکه نبوده است و آنچه تحت عنوان «نفاق و منافق در عرف قرآن» به کار رفته، در مدینه شروع شده است؛ بنابراین، این پدیده زشت نمیتواند دامنگیر هیچ یک از صحابه مکّی و به عبارتی، مهاجرین باشد. به همین منظور، مفسّران نیز به هنگام تفسیر واژههای همسو با نفاق در آیهها و سورههای مکّی برای توجیه آن و استدلال بر آن به تکاپو افتادهاند.
در پاسخ به پرسش دوّم باید گفت، سیاق بحث مفسّران، خود نشانگر نفاق از نوع عقیدتی ـ سیاسی است؛ چون آنهایی هم که در صدد توجیه آغاز نفاق در مکه برآمدهاند، انگشت اشاره خویش را در مدینه به سوی عبداللّه بن اُبی نشانه رفتهاند که یکی از چهرههای شاخص منافقان در مدینه بود و از آنجا که عدّه مسلمانان در مکه اندک بوده است و قدرت و هیمنه کافی نیز نداشتهاند، طبیعی است که ممکن نیست حالت سازمانیافته نفاق در مکّه منظور باشد.
از این رو، با پاسخ ابتدایی به این پرسشها دیدگاههای متفاوت در این زمینه را مطرح و سپس به نقد آنها میپردازیم.
دسته نخست که تقریبا تمامی دانشمندان عامّه و برخی دیگر را شامل میشود، معتقدند اساسا در مکّه، هیچ اثری از «نفاق فردی» و در ادامه شکلگیری آن به صورت «جریانی سازمانیافته» نبوده است، بلکه آثاری همچون به «مسخره گرفتن مسلمانان»، «کارشکنی در اهداف پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم »، «ایجاد خطوط موازی و متضادّ با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم »، و حتی «اقدام به ترور پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم » از جانب منافقان مواردی است که در مدینه آغاز شده و به تناسب نیز آیهها و سورههایی بر پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم نازل میشد و آن حضرت را از اهداف شوم منافقان آگاه و از اسرارشان مطلع میکرد. این گروه معتقدند حتی حالت فردی نفاق نیز تا بعد از هجرت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مکه سابقه نداشته و هر آنچه در مکه بوده است، اخلاص و مجاهدت و یکرنگی است.
دلیل عمده طرفداران این نظریه، این است که اساسا زمانی انسان به دورویی و نفاق روی میآورد که قدرتی قهری مانع از رسیدن انسان به اهدافش گردد؛ از این رو، انسان سودجو، ترسو و فرصتطلب که ترس، مانع از ابراز عقاید و وصول به نتیجه مورد نظرش است، به شخصیتی تصنعی و ساختگی روی آورده، چیزی را عنوان و بازگو میکند که در دل، هیچ اعتقادی به آن ندارد و یا به عملی دست میزند که چیزی جز خدعه و ریا نیست. پس، ترس از یک حکومت قوی و مزاحم بر سر راه خواستههای چنین انسانی از عوامل عمده و بلکه تنها عامل پیدایش نفاق است.
وجود چنین عاملی در مکه منتفی است؛ چرا که شرایط مکه به گونهای بود که غلبه با مشرکان بود و هیچ مانعی در مقابل تمایلات و خواستههای مخالفان اسلام نبود، حتی خود مسلمانها نیز در چنان ضعفی بسر میبردند که برخی در اثر عدم تحمّل آزار و اذیت مشرکان، به مهاجرت به حبشه و مدینه مجبور شدند، همچنین طمع به مال، ثروت و غنیمت هم در مکه منتفی بوده است؛ بنابراین، برای وجود و بروز چنین پدیده مرموزی در مکّه هیچ بهانهای باقی نمیماند.(1)
فخر رازی، قرطبی و آلوسی نیز از طرفداران این دیدگاه هستند.(2)
دلیل دوّم اکثر اینان، این است که جز سوره عنکبوت، تمام سورههایی که در خصوص منافقان سخن راندهاند، مدنی و محل نزول آنها مدینه است. سوره بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، نور، احزاب، محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، حدید، مجادله، حشر و منافقون از جمله سورههایی هستند که به انگیزههای متفاوت از منافقان یاد کردهاند که بالغ بر سیصد آیه را دربردارند.
مفسّران و پژوهشگران علوم قرآنی نیز بر مدنی بودن این سورهها اجماع دارند و حتی در بحث مکّی و مدنی، یکی از ویژگیهای سورههای مدنی را «ذکر نام و اوصاف منافقان» میدانند.(3)
در نزد طرفداران این نظریه، تنها سوره مکّیای که از منافقان یاد کرده، سوره عنکبوت است که این مشکل را هم با مدنی شمردن یازده آیه ابتدای سوره حل کردهاند(1) و گویا دیگر شبههای را بیپاسخ نگذاشتهاند! عبدالفتاح لاشین میگوید:
نخستین جایی که قرآن از منافقان یاد میکند، سوره انفال است که عبداللّه بن اُبیّ و هوادارانش از رویارویی دو سپاه نابرابر در جنگ بدر خوشحال بودند و منتظر یکسره شدن جنگ به نفع مشرکان بودند و چنین سخن بر زبان میراندند: «إذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض غرّ هؤلاء دینهم».(2)
اما دست امداد الهی بینی کفار را به خاک مالید و نتیجه جنگ به نفع مسلمانان رقم خورد. هنگامی که منافقان با چهرهای یأسآلود به مدینه بازگشتند، عبداللّه ابن اُبیّ گفت: «هذا امرء قد توجه» و از اینجا بود که خط نفاق و پنهانکاری را تا مادامی که امکان بروز آن نبود، در پیش گرفتند.(3)
گروه دوم، آغاز پیدایش نفاق را مکه میدانند و بر خلاف استدلال گروه نخست که «ترس از قدرت حاکمه» و «طمع به دست آوردن غنیمت» برای انسانهای ترسو، منفعتطلب و مخالف اسلام، مانع بزرگی از اظهار مکنونات است و فرد، چاره خود را در پناه آوردن به پدیده نفاق میداند، معتقدند این دو، علّت منحصره نیست، بلکه عوامل دیگری نیز ممکن است فرد را به پنهان کردن افکار و اعمال خود در پس پرده نفاق وادار کند.
علامه طباطبایی رحمهالله در این باره مینویسد:
خیر عاجل و ترس، تنها علت منحصره نیست، بلکه عواملی مانند «خیر مؤجّل»، «حمیّت و تعصب»، «آیندهنگری و پیشبینی رخدادهای آینده» و... هم ممکن است سبب رویکرد انسان به نفاق گردد. از طرفی، دلیل محکمی بر نبود چنین انگیزههایی در مکه وجود ندارد، بلکه برخی از مسلمانهایی که در مکه ایمان آورده بودند، سپس دچار تردید شده از دین برگشتند و دوباره در سایه تعالیم نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم و آیههای قرآن، ایمانشان استوار گشت و به حق نایل آمدند. دلیل بر این مطلب، این آیه قرآن است که سخن از اذیت و آزار مسلمانان را به میان آورده است، حال آنکه در مدینه، مسلمانان دارای شوکت و قدرت بودند و از اذیت و آزار در امان بودند. «و من الناس من یقول آمنّا باللّه فإذا أوذی فی اللّه جعل فتنة الناس کعذاب اللّه و لئن جاء نصر من ربّک لیقولنّ إنّا کنّا معکم أ و لیس اللّه بأعلم بما فی صدور العالمین»(1).(2)
نگارنده ضمن تأیید و قبول دیدگاه دوّم مبنی بر وجود پدیده نفاق در بین گروندگان به دین اسلام در سالهای نخستین دعوت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم در «مکه»، اثبات این نظریه را از دو راه ممکن میداند:
قرآن کریم در آیههای نخستین سوره بقره، انسانها را به سه دسته تقسیم میکند:
1. مؤمنان؛(3) 2. کافران؛(4) 3. عدّهای از مردم که ادّعای ایمان به خدا و روز قیامت را دارند، اما هیچگاه مؤمن نیستند، بلکه در پی فریب خداوند و مؤمنان هستند.(5) خداوند در وصف دسته سوم میفرماید: «فی قلوبهم مرض»؛ یعنی در دلهای آنها بیماری است. سپس خصلتها و ویژگیهای دیگر آنان را بیان میکند.(6)
قرآن کریم بدون آنکه نامی از این گروه ببرد، به تشریح روحیّات و صفات آنها پرداخته است. هیچ مفسّر و محقّقی در اینکه این اوصاف به منافقان مربوط است، شک ندارد و به اتفاق قائلاند این آیهها درباره منافقان سخن میگوید. تعبیر «فی قلوبهم مرض» به عنوان یکی از اوصاف بخصوص منافقان ذکر شده است که در دوازده جای دیگر قرآن، جز آیه 32 سوره احزاب که به معنای «فجور و زنا» آمده است، وصف منافقان واقع شده است.(1)
آنچه در پی اثبات آن هستیم، این است که واژه «مرض» در این فراز از آیه، در ادبیات عرب به چه معناست؟ و آیا چنین تعبیرهایی در آیهها و سورههای نخستین نازل شده بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم هم به کار رفته است یا خیر؟
ابتدا با مراجعه به قرآن کریم میبینیم در سوره مدّثّر که بنا بر قول مفسّران و دانشمندان اسلامی چهارمین سوره نازل شده بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و بدون شک از سورههای مکّی به شمار میآید، تعبیر «فی قلوبهم مرض» به کار رفته است: «و ما جعلنا أصحاب النار إلاّ ملائکة و ما جعلنا عدّتهم إلاّ فتنة للذین کفروا لیستیقن الذین أوتوا الکتاب و یزداد الذین آمنوا إیمانا و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون و لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا أراد اللّه بهذا مثلاً کذلک یضلّ اللّه من یشاء و یهدی من یشاء و ما یعلم جنود ربّک إلاّ هو و ما هی إلاّ ذکری للبشر»(2).(3)
حال با تأکید مفسّران بر مکّی بودن این سوره،(4) عبارت «فی قلوبهم مرض» در این آیه، چگونه تفسیر میشود؟ آیا «مرض» در اینجا مفهوم دیگری دارد؟
خلیل بن احمد فراهیدی که در نزدیکترین زمان به عصر نزول، کاربرد واژهها را در متون اسلامی گزارش کرده است، مینویسد:
«مرض» یقال: قلب مریض من العداوة و من النفاق، قال اللّه تعالی: «فی قلوبهم مرض» أی نفاق.(5)
ابن فارس میگوید:
«م، ر، ض»، اصل صحیحی است که دلالت دارد بر آنچه انسان را از درستی در هر چیزی خارج میکند. و النِفاقُ مرض فی قوله تعالی: «فی قلوبهم مرض».(1)
ابن منظور نیز «مرض» را نقیض سلامتی و درستی دانسته است و مینویسد:
المرض: الشکّ و منه قوله تعالی: «فی قلوبهم مرض»: أی شکّ و نفاق.(2)
راغب اصفهانی ضمن تقسیم مرض به دو گونه «جسمی» و «غیرجسمی» میگوید:
الثانی: عبارة عن الرذائل کالجهل و الجبن و البخل و غیرها... نحو: «فی قلوبهم مرض» فی سورة البقرة و النور و التوبة و المائدة و لیشبه النفاق و الکفر.(3)
زید بن علی آنگاه که به فراز «فی قلوبهم مرض» رسیده است و آن را بیش از دو جای قرآن یعنی سوره بقره و مدّثّر متذکّر نشده است! مینویسد: ««فی قلوبهم مرض»: أی شکّ و نفاق».(4)
ابن قتیبه، دامغانی، نیشابوری و فرّاء نیز «مرض» را به معنای «نفاق و شک» دانستهاند(5) و این در حالی است که قدمای مفسّران هم تا عصر حاضر، این واژه را یا به معنای «نفاق» و یا به معنای «شک و نفاق» پنداشتهاند.(6)
حال با توجّه به اجماع مفسّران و قرآنپژوهان بر مکّی بودن سوره مدّثّر و رأی اکثریت و قاطع واژهشناسان بر استعمال واژه «مرض» به جای «نفاق»، این نتیجه به دست میآید که به کار رفتن این واژه در نخستین سورههای نازل شده بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به عنوان وصفی ویژه برای منافقان، خود دلیلی واضح و روشن بر پیدایش این پدیده ناپسند اخلاقی، اجتماعی و عقیدتی در مکه است.
باید گفت توجیه برخی از مفسّران از کاربرد واژه «مرض» به معنای «نفاق» در آیه، به اینکه «آیه در صدد بیان منافقانی است که در آینده در مدینه خواهند آمد و اخبار به غیبت است»،(1) تفسیری است که شایسته چنین مفسّرانی نیست؛ چرا که از این سخن، این سؤال نیز برمیخیزد که آیا قرآن میخواهد با طرح آن [در ذهن مردم و سطح جامعه اسلامی]، زمینه بروز چنین پدیدهای را مهیّا کند؟!
بنابراین، باید اذعان کرد که «نفاق در مکه» به صورت «فردی» و از نوع عمیق آن وجود داشته است و به دلیل تناسق و پیوستگی محتوای بین آیههای قبل و بعد و نیز سیاق آیههای سوره که سورهای کاملاً مکّی است؛ به تعبیری دیگر، اگر «الذین فی قلوبهم مرض» وصف ویژه منافقان نباشد، به دلایلی که گذشت، نشان از پنهانسازی باورها و داشتن تردید و دگرگونیهای درونی در مکه است.(2)
پذیرش این تعریف از آیهها و سورههای مکّی و مدنی مبنی بر اینکه هر آیه و یا سورهای که قبل از هجرت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم تا ورود به مدینه بر پیامبر نازل شده است، مکّی است و هر آیه و سورهای که بعد از ورود پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به مدینه تا انتهای عمر پربرکت حضرتش، نازل شده است، مدنی است، امری مسلّم و قطعی از سوی دانشمندان قرآنپژوه میباشد.
با وجود یک معیار قابل قبول برای شناخت سورههای مکّی و مدنی، این سؤال مطرح است که آیا سند معتبری که بیانگر مکّی و مدنی بودن سورهها باشد همچون نصّ خاصّ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و یا گزارشهای صحیح و قابل اتّکا، وجود دارد یا خیر؟ در غیر این صورت، چرا؟ بدرالدین زرکشی در این باره مینویسد:
باقلانی در الانتصار مینویسد: نبود انگیزه کافی در جهت ثبت آیههای مکّی و مدنی به عنوان یک فریضه دینی و احساس نیاز نکردن صحابه به کتابت و ضبط چنین موضوعی در عصر نزول، باعث شده است که نصّ خاصّی از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم نداشته باشیم و صرفا آزمندی و اشتیاق وافر مسلمانان به قرآن، باعث شده است عدّهای به گزارش چنین مواردی اقدام کنند.(1)
زرقانی نیز عدم دستور مستقل از ناحیه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر ضبط و ثبت موضوع مکّی و مدنی سورهها و آیهها و شاهد و ناظر بودن افراد عصر نزول را با عبارت «لیس بعد العیان بیان»، علّت فقدان مدارک مستند میداند.(2)
افزون بر دلایل فوق، «نبود سواد کافی و همگانی در بین قبایل عرب» و نیز «نبود وسایل نوشتاری» و «از بین رفتن بخش عظیمی از میراث [حدیثی] مسلمانان در قرون گذشته» ما را بر اجتهادی بودن گفتار موجود در مکّی و مدنی بودن سورهها و آیهها از نقلها و گزارشهای مانده بر حافظه صحابه و تابعان رهنمون میسازد.
با شرایط پیشگفته، وجود آیههای مکّی در سورههای مدنی و بالعکس از چه میزان استحکام و استواری برخوردار است؟ هدف از طرح این سؤال این است که عدّهای بنا به دلایل پیشگفته، تمام همّت خویش را برای اثبات عدم وجود نفاق در مکه به کار گرفتهاند؛ از این رو، سورههایی که آنها را به اتفاق مکّی میدانند، امّا در آیههایی از آنها از منافقان سخن رفته است، برای اثبات امر معلوم خویش در صدد توجیه وجود این آیهها در سورههای مکّی برآمدهاند و راهحلّ آن را در مدنی بودن آن آیهها دانستهاند، در حالی که این، خود دلیلی محکم بر «مکّی بودن نفاق» است، نه «مدنی بودن آیه».
سوره عنکبوت از جمله سورههایی است که بر مکّی بودن آن اتفاق وجود دارد،(3) امّا چون در آیه یازدهم آن از منافقان یاد شده است، یازده آیه نخست آن را مدنی شمردهاند؛ زیرا معتقدند نفاق از پدیدههای تولید شده در مدینه است. البته این استثنا به سوره عنکبوت اختصاص ندارد، بلکه در مورد آیههایی از سورههای رعد،(1) مجادله،(2) تحریم،(3) و حج(4) نیز وجود دارد.
بر خلاف ادّعای عدّهای قلیل، فخر رازی و ابن کثیر، بدون هیچ قیدی، سوره عنکبوت را مکّی دانستهاند(5) و سید قطب ضمن بیان اقوال مختلف، مکّی بودن تمام سوره عنکبوت را ترجیح میدهد.(6) طبرسی و علامه طباطبایی نیز بر همین قول استوارند.(7)
حال با وجود ادّعاهای مبتنی بر گزارشهای «غیر متواتر» و «اجتهادی» و «خالی از هرگونه استدلال» میگوییم:
1. نه تنها نام بردن از منافقان، دلیلی بر مدنی بودن آیهها و سورهها نیست، بلکه خود دلیلی بر وجود نفاق و منافق در مکه است و بنا بر آنچه در استدلال نخست در خصوص لغت و اصطلاح «مرض» گذشت، هر مقدار از ابتدای بعثت میگذشت، این پدیده ناپسند و زهراگین، از حالت «فردی» خارج و وضعیت «گستردهتری» به خود میگرفت، به طوری که اگرچه در آغاز بعثت در قالب لفّافه و اشاره بیان میشد، امّا قبل از هجرت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم همانطوری که در سوره عنکبوت آمده است، صریحا از این گروه خطرناک یاد شده است و در ادامه، در مدینه در شرح حال مفصّل آنها آیههایی نازل شده است.
2. فرآیند تکمیل مجموعهای از آیهها به نام یک سوره، ثابت میکند که آیههای نخستین سوره عنکبوت مکّی است. زرقانی در این باره میگوید:
یکی از وجوه تقسیمبندی سورهها به مکّی و مدنی، ابتدای سوره است؛ یعنی هر سورهای که ابتدای آن در مکه نازل شده باشد، مکّی و در غیر این صورت مدنی است.(1)
استاد معرفت ـ حفظه اللّهـ نیز مینویسد: «روند تکمیل و ثبت آیههای یک سوره در طول یکدیگر میباشد».(2) همو در بحث استثنائات میگوید:
از واقعیّت به دور است که آیهای در مکه نازل شود و به صورت غیر مسجّل سرگردان بماند تا اصل آن سوره در مدینه نازل گردد،(3) همچنان که بر عکس آن هم درست نیست، به این صورت که آیهای در مدینه نازل شود و در سورهای مکّی قرار گیرد؛ [زیرا] چنین قولی جز حدس و گمان، مستند دیگری ندارد.(4) این استناد از ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری نیز ادّعا شده است.(5)
هر چند ما در صدد اثبات اینکه «بسم اللّه الرحمن الرحیم» مبنای ابتدای سوره است و اینکه «بسمله» جزء سوره است، نیستیم، اگر از این دریچه هم نگریسته شود، معلوم میشود که تمام سوره عنکبوت مکّی است؛ چرا که اگر ملاک ابتدای سوره، «بسم اللّه» باشد، کسانی که قائلاند یازده آیه نخست سوره مدنی است، باید تمام سوره را مدنی بنامند، در حالی که به مکّی بودن آن اجماع دارند و اگر ملاک دیگری برای آن دارند، دلیل مدنی بودن این آیههای نخستین چیست؟
با توجّه به دلایل ذکر شده، سوره عنکبوت کاملاً مکّی و دلیلی بر مدّعای ما بر «وجود نفاق در مکه» است؛ چرا که سوره عنکبوت از آخرین سورههای نازل شده در مکّه است و قرآن نیز با توجّه به اهمیت موضوع و همچنین علنی شدن برخی امور، به صراحت از آن یاد کرده است.
1. mhmmd-mirzaei@yahoo.com
1. عودة خلیل ابوعودة، التطوّر الدلالی، چاپ اوّل، اردن، مکتبة المنار، 1405 ق. ، ص266.
2. خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی، چاپ اوّل، قم، انتشارات اسوة، 1414 ق. ، ج3، ص1825؛ محمد الازهری، تهذیب اللغة، چاپ اوّل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ق. ، ج9، ص156؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت، دارالجیل، ج5، ص445؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، تحقیق سیداحمد حسینی، چاپ دوم، تهران، مکتبة نشر الثقافة الاسلامیه، 1408 ق. ـ 1367 ش. ، ج4، ص354؛ ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص359؛ محمدمرتضی الزبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار المکتبة الحیاة، ج7، ص79.
3. محمد الازهری، تهذیب اللغة، ج9، ص156؛ خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ج3، ص1825؛ حسین بن محمد (راغب اصفهانی)، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق محمد سید گیلانی، بیروت، ص502؛ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج10، ص357.
4. عودة خلیل ابوعودة، التطوّر الدلالی، ص266.
5. محمود بن عمر زمخشری، اساس البلاغة، چاپ اوّل، بیروت، دار بیروت، 1412 ق. ، ص648.
1. خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ج3، ص 1825؛ محمد الازهری، تهذیب اللغة، ج9، ص159؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج2، ص354؛ ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص457؛ عودة خلیل ابوعودة، التطوّر الدلالی، ص264؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج5، ص454.
2. همان.
3. جلالالدین سیوطی، المزهر فی علوم اللغة و آدابها، تحقیق محمد احمد جاد المولی و الیاس الحلبی، قاهره، ج1، ص301.
4. ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص359.
1. عبدالرحمن حسن حنبکه المیدانی، ظاهرة النفاق و خبائث المنافقین فی التاریخ، چاپ اوّل، بیروت، دارالقلم، 1414 ق. ، ج1، ص1.
2. فتح/ 11.
3. مائده/ 41.
4. سید قطب، فی ظلال القرآن، چاپ پنجم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1386 ق. ـ 1967 م. ، ج1، ص44 و 45.
5. ناصر مکارم شیرازی، مثالهای زیبای قرآن، چاپ اوّل، انتشارات نسل جوان، 1378 ش. ، ص34.
1. عبدالفتاح لاشین، لغة المنافقین فی القرآن، ج1، چاپ اوّل، بیروت، دار الرائد العربی، 1405 ق. ، ص10ـ11؛ جعفر سبحانی، منشور جاوید، چاپ دوّم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1370 ش. ، ج4، ص10؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج8، ص108.
2. فخر رازی، التفسیر الکبیر، چاپ سوم، بیروت، ج30، ص207؛ محمد القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، چاپ اوّل، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1420 ق. ، ج19، ص54؛ آلوسی بغدادی، روح المعانی، چاپ چهارم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405 ق. ، ج29، ص127.
3. جلالالدین السیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، منشورات الشریف الرضی، ج1، ص38ـ43؛ محمّد بن عبداللّه زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، چاپ دوم، تحقیق یوسف عبدالرحمن المرعشلی، 1415 ق. ، ج1، ص280؛ محمد عبدالعظیم زرقانی، مناهل العرفان، چاپ اوّل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1409 ق. ، ج1، ص201؛ محمدهادی معرفت، التمهید، چاپ اوّل، قم، مؤسسة النشر الاسلامی لجماعة المدرسین، 1412 ق. ، ج1، ص137.
1. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص275؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص200؛ محمود رامیار، تاریخ قرآن، چاپ چهارم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1379 ش. ، ص607؛ جلالالدین السیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص62.
2. انفال/ 49.
3. عبدالفتاح لاشین، لغة المنافقین فی القرآن، ج1، ص10 و 11.
1. عنکبوت/ 10.
2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، قم، جامعة المدرسین، ج20، ص90.
3. بقره/ 2ـ 5.
4. بقره/ 6 و 7.
5. بقره/ 8 ـ20.
6. ر.ک: بقره/ 10ـ20.
1. بقره/ 10؛ مدّثّر/ 31؛ حجّ/ 53؛ نور/ 50؛ احزاب/ 12، 32 و 60؛ محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم / 20؛ مائده/ 52؛ انفال/ 49؛ توبه/ 125.
2. مدّثّر/ 31.
3. جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص40ـ43؛ زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص280؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص201؛ محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص586؛ محمدهادی معرفت، التمهید، ج1، ص135.
4. قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص54؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج30، ص207؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج10، ص171؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص90.
5. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، انتشارات اسوه، ج3، ص1693.
1. ابن فارس، معجم مقایس اللغة، مکتب الاعلام الاسلامی، ج5، ص311.
2. ابن منظور، لسان العرب، ج7، ص231.
3. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص466.
4. زید بن علی، تفسیر غریب القرآن، تحقیق محمدجواد حسینی جلالی، چاپ دوم، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1418 ق. ، ص123 و 444.
5. ابن قتیبه، تفسیر غریب القرآن، تحقیق سیداحمد صقر، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1398 ق. ، ص41، 123 و 444؛ حسین بن محمد دامغانی، الوجوه و النظائر فی القرآن، تصحیح اکبر بهروز، تبریز، 1366 ش. ، ص735؛ محمود بن حسن نیشابوری، ایجاز البیان عن معانی القرآن، تحقیق حنیف بن حسن قاسمی، ج1، ص395؛ اسماعیل بن احمد حیری نیسابوری، وجوه القرآن، تحقیق نجف عرشی، ص518؛ ابراهیم زجاج، معانی القرآن، چاپ اوّل، تحقیق عبدالجلیل عبده شلبی، بیروت، عالم الکتب، 1408 ق. ، ج1، ص445.
6. محمد بن حریر طبری، جامع البیان، ج1، ص314؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج10، ص182؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج30، ص207؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص82؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص90؛ آلوسی، روح المعانی، ج29، ص127.
1. زمخشری، الکشاف، ج4، ص652؛ محمد شوکانی، فتح الغدیر، ج4، ص396.
2. محمدعلی مهدوی راد، «پژوهشی در واژه کتاب»، فرهنگ جهاد، سال اوّل، شماره 4، ص16.
1. بدرالدین زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص279.
2. عبدالعظیم زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج1، ص198.
3. جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص38، 40ـ44، 62، 69، 96 و 98؛ بدرالدین زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص275، 280؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص199ـ202؛ محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص610؛ محمدهادی معرفت، التمهید، ج1، ص137 و 138.
1. جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج1، ص38ـ40 و 62.
2. همان.
3. همان.
4. بدرالدین زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص290؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420 ق. ، ج10، ص125.
5. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج13، ص23؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار صادر و الریاض، مکتبة الرشید، 1420 ق. ، ج4، ص150.
6. سید قطب، فی ظلال القرآن، (چاپ رحلی)، ج5، ص2718.
7. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، چاپ اوّل، بیروت، دار المعرفه، 1406 ق. ، ج7، ص425ـ433؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج16، ص113.
1. زرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص202.
2. محمدهادی معرفت، التمهید، ج1، ص133.
3. همان، ج1، ص224.
4. همان، ج1، ص175.
5. همان (به نقل از ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج9، ص38).